بهرادبهراد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات پسر کوچولوی ما

بهراد..... تلفن!!!!!

دیروز آقا بهراد لباس گاویشون رو پوشیدن و همینطور که منتظر دایی جان بودن خواب رفتن.     که یکی از دوستاش که با هم تویک ساعت به دنیا اومده بودن، به بهراد میس زد. بهراد هم پرید رو تلفن و زنگ زد به دوستش.   حالا چرا این همه عجله ما که نفهمیدیم!!!!! طرف گوشی رو برداشت و پچ پچ آقا بهراد شروع شد. اوه اوه انگار کار بالا گرفت.  سر این که کی چند دقیقه بزرگ تره دعواشون شد. بعد از یک مذاکره سخت و طاقت فرسا دو طرف با هم به تفاهم خوبی رسیدن. و در نهایت بهراد بابا، با صدای لالایی دوستش در کنار گوشی به خواب رفت. ...
19 مرداد 1392

مهمونی

دیشب خاله ها، دایی و مادر بزرگ بابا برای دیدن بهراد به خانه ما آمدن. کلی هم کادو برای بهراد (بخوانید بهراد، بدانید بابای بهراد) آوردن. دستشون درد نکنه.  البته ما چون خیلی غیرتی هستیم مهمون ها رو سانسور کردیم که جهانی نشن. و عکس العمل بهراد بعد از اولین دیدار با فامیل این هم بهراد در اولین لباس پلوخوری عمرش ...
18 مرداد 1392

من وپسرم

امروز من (بابا) و آقا بهراد با هم دست مردونه دادیم که در این چند روز هر چی هدیه براش آوردن مال باباش بشه. در عوض هم بابا به بهراد اجازه بده که عصرها هر روز بره تو کوچه فوتبال بازی کنه. البته صبح ها به نوبت می ریم نون می گیریم.  ...
18 مرداد 1392

عمو جون متشکرم

دیشب بهراد کلی خوش به حالش شد چون عموش یه بوگاتی آخرین مدل رو زد به نامش. خوش به حالت.  بهراد، مارو هم سوار می کنی؟  بابا یه استارت بزن دیگه دلمون رفت ...
17 مرداد 1392

به یادت داغ بر دل می نشانم

بابارضازاد عزیزم. می دانم که ما را می بینی و برای موفقیت ما دعا می کنی. برای بهراد کوجولوی ما هم دعا کن که سلامت و موفق باشه. همیشه یادت با ماست و همیشه حضورت در کنار ما احساس میشه. یا علی. ...
17 مرداد 1392

روز سوم روز ورزش!!!!!

از اونجایی که یه بزرگی می گفت آدم دنیا دیده بهتر از دنیا ندیدست   روز سوم با تماشای اطراف شروع شد..... البته بعضی صحنه ها خنده دار بود  اما آخرش خیلی خسته کننده بوددد دیدم بهتر یکم نرمش کنم ... و البته پایان  یک روز سنگین با یک کیک قشنگ از طرف خاله کوچیکه باباییم (هی من که نه خاله دارم نه عمه   )     ...
17 مرداد 1392

روز دوم و اولین روز در خانه

بهراد کوچولوی ما که پس از 9 ماه به این دنیا اومده، گویا خیلی خسته بود   "مامانی من خوابم میاد" سعی کرد روز دوم رو در استراحت و خواب طی کنه...... راستی می دونین چرا گفتم بهراد کوچولو !!!   مدرکش عکسای بعدیه  ...
17 مرداد 1392