بهرادبهراد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات پسر کوچولوی ما

بهراد و عید دیدنی

بهراد در اولین نوروز زندگیش، لباسای عیدشو  می پوشید و با مامان و باباش به عید دیدنی می رفت. البته قبل از این که از خونه بیرون بره، چند شاخه گل از درخت یاس حیاط می چید تا دست خالی به عید دیدنی نره بهراد استقلالی، گاهی وقتا برای تنوع قرمزته می پوشید.  البته گاهی وقت ها خسته می شد و سعی می کرد با یه خمیازه خستگی در بیاره. ...
6 فروردين 1393

بهراد و روروئک

بالاخره بهراد به آرزوش رسید و مامان و بابا براش گواهینامه رانندگی با روروئک صادر کردند. این اولین ماشین زندگی بهراد بود که خودش باهاش رانندگی می کرد. به همین خاطر از هر فرصتی برای ژست گرفتن و عکس انداختن استفاده می کرد. اما یه روز موقع رانندگی، بهراد چشماشو بست و رفت تو رویای یه بوگاتی قرمز.  و این گونه بود که بهراد عزمش رو برای گرفتن گواهینامه بوگاتی جزم کرد. ...
14 بهمن 1392

اولین تلاش برای نشستن

بهراد در اولین روز بهمن 92 به این نتیجه رسید که کم کم باید تلاش خودشو برای نشستن، به مامان و بابا ثابت کنه. درسته که هنوز نمی تونه بدون کمک دستای کوچولوش، تعادلشو حفظ کنه. ولی مهم  اینه که پشتکار داره. بهراد پیش خودش فکر کرد که شاید پوشیدن لباس محبوبش، شانسشو برای نشستن بیشتر کنه.  لبخند روی لباش نشون می ده که نقشه اش موفقیت آمیز بود. ...
1 بهمن 1392

بهراد در اولین برف زندگی

بالاخره بعد از چند سال یه برف حسابی شهر اصفهان رو سفید پوش کرد .  بهراد برای اولین بار در زندگی برف رو تجربه کرد. اولش خیلی تعجب کرد: اما بعد، تصمیم گرفت با باباش برف بازی کنه: بهراد سعی می کرد دستهاشو با گرمای نفسش گرم کنه اما دستهای کوچولوش اونقدر یخ کرده بود که ترجیح داد به جای بازی بره خونه و بارش برف رو از پشت شیشه نگاه کنه. ...
16 دی 1392

بهراد و خواب فرشته ها

به نظر شما فرشته ها دارن تو خواب به بهراد چی می گن که اصلا دلش نمی خواد بیدار شه؟ البته بعد از این که بهراد تمام  روز رو در خواب با فرشته ها تقسیم کرد،به مامان فرشته قول داد که شب رو بیدار نمونه و خوب بخوابه   ...
3 دی 1392