بهرادبهراد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات پسر کوچولوی ما

بهراد به چادگان می رود

بهراد در آخرین روزهای تعطیلات نوروز تصمیم می گیره برای اولین بار به چادگان سفر کنه. بهراد پشت فرمون می شینه و استارت می زنه تا ماشین روشن شه. وقتی خیالش راحت می شه که سرنشین های ماشینو به سلامت به مقصد رسونده، لبخندی از روی رضایت می زنه. بهراد صبح ها با بابا به پیاده روی می ره و عصرها تو آسمون، پرواز می کنه (البته با دستای بابا) خلاصه، تا جایی که می تونه خوش می گذرونه. به امید سفرهای بعدی.... ...
13 فروردين 1393

بهراد و عید دیدنی

بهراد در اولین نوروز زندگیش، لباسای عیدشو  می پوشید و با مامان و باباش به عید دیدنی می رفت. البته قبل از این که از خونه بیرون بره، چند شاخه گل از درخت یاس حیاط می چید تا دست خالی به عید دیدنی نره بهراد استقلالی، گاهی وقتا برای تنوع قرمزته می پوشید.  البته گاهی وقت ها خسته می شد و سعی می کرد با یه خمیازه خستگی در بیاره. ...
6 فروردين 1393

بهراد و روروئک

بالاخره بهراد به آرزوش رسید و مامان و بابا براش گواهینامه رانندگی با روروئک صادر کردند. این اولین ماشین زندگی بهراد بود که خودش باهاش رانندگی می کرد. به همین خاطر از هر فرصتی برای ژست گرفتن و عکس انداختن استفاده می کرد. اما یه روز موقع رانندگی، بهراد چشماشو بست و رفت تو رویای یه بوگاتی قرمز.  و این گونه بود که بهراد عزمش رو برای گرفتن گواهینامه بوگاتی جزم کرد. ...
14 بهمن 1392